پس از رحلت هر مرجعی، رسم بر این بود که بزرگان سیاسی و دینی پیامهای تسلیت خودشان را به مرجع تقلیدی که بعد از مرجع متوفی اعلم بود، میدادند و به طور ضمنی و غیر مستقیم مرجع جدید را معرفی میکردند.
آیتالله بروجردی که از دنیا رفت، رجال سیاسی مملکت تصمیم گرفتند که اولا مرجعیت را از ایران بیرون ببرند و ثانیا مرجعیت را از حالت متمرکز در یک نفر خارج کنند. به همین دلیل شاه و بعضی از سران به سه نفر از علما تلگراف تسلیت زدند.
اول به آیتالله حکیم که در نجف بود تلگراف زدند. بعد به آیتالله خوانساری که ساکن تهران بود و سومین پیام را به آقای شریعتمداری که ساکن قم بود دادند و با این حرکت، هر دو سیاست را اعمال کردند.
البته آیتالله حکیم و آیتالله خوانساری، کسانی نبودند که به رژیم شاه چراغ سبزی نشان دهند. و اگر همه انرژی خود را روی آقای
شریعتمداری هم میگذاشتند، موفق نمیشدند، زیرا ایشان نه مقبولیت حوزوی داشت نه مردمی.
عکسالعمل مردم جالب بود. هر کس که مورد حمایت دربار قرار میگرفت از چشم مردم میافتاد. رژیم چون این موضوع را میدانست آن دو نفر را مطرح کرد.
رفت و آمدها به خانه آقای شریعتمداری شروع شد. عمال رژیم همه تلاش میکردند تا قضیه جا بیفتد.
امام از جمله شخصیتهایی بود که بر خلاف خواسته اطرافیانش که اصرار داشتند هر چه زودتر مجلس ترحیم بگیرد امتناع میکرد و عملا خودش را عقب کشید و اطرافیان و بیتاش را هم از این مسأله نهی میکرد.
اگر کسی بگوید امام برای مرجعیت خودش قدمی برنداشته، مطمئن باشید که مبالغه نیست.
آن روزها تعداد زیادی به عنوان مجتهد جامعالشرایط مطرح بودند. ولی کسانی که خودشان را بیشتر نشان میدادند، از این قرار بودند: آیتالله سید عبدالهادی شیرازی، آیتالله گلپایگانی، آیتالله مرعشی نجفی، آیتالله بهبهانی در اهواز، آیتالله میلانی، آیتالله خوانساری، آیتالله شریعتمداری، و آیتالله حکیم. مکانیزم تعیین مرجعیت بدین ترتیب بود که هر کس اولین مجلس ترحیم را برای مرجع تقلید میگرفت یا نماز میت را میخواند، به طور طبیعی اولویت داشت.